کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

فرهنگ لغات کسری

  ایل= فیل                                     ایش= شیر                           ماووووووو= گاو   پیس= گربه ( پیشی)           قوقول= خروس                    &n...
25 ارديبهشت 1391

باغ وحش

سلام پسر گلم   عزیزم روز جمعه با بابا امیر بردیمت باغ وحش آخه تو خیلی حیوونارو دوست داری کلی هم ذوق کردی اونجا من چیزی نمیگم فقط عکسات رو میزارم تا ببینی .                                                                                                              &n...
25 ارديبهشت 1391

مهمانی عمه آذر

سلام مامانی   پسرم عمه آذر لطف کرده بود مارو پنج شنبه دعوت کرده بود به یه رستوران برای ناهار جشن گرفته بود برای همه همکاراشون به ما هم گفته بود که بریم اونجا . همگی جمع شدیم دم مرکز عمه و با هم راه افتادیم به سمت رستوران که لطف کردید شما وسط راه خوابیدید . اونجا که رسیدیم جلو در یک عالمه بادکنک گذاشته بودم یه لحظه دلم سوخت که خوابت برده بود و نتونستی اینجارو بهم بریزی بعد یه چند دقیقه که غذا داشت آماده میشد شما بیدار شدید و هی وای من هی ما بدو و تو بدو خلاصه اونجا یه مسابقه دو راه انداخته بودیم از دست تو با اون بادکنکات خیلی خوش گذشت بهمون دست عمه آذر درد نکنه .     ...
24 ارديبهشت 1391

بهترین هدیه روز مادر

سلام نفس من   مامانی دیروز روز مادر بود اول از اینجا این روز رو به همه مادرهای دنیا تبریک میگم چون دقیقا الان میتونم حس کنم و بگم که چه فداکاری هایی واسه بچه هاشون میکنن امیدوارم منم جزء اونا باشم . و بتونم مادر خوبی برات باشم . پسرم ازت ممنونم که هستی تو هستی که من میتونم طعم شیرین مادر بودن رو بچشم ازت ممنونم که بهم اجازه دادی این حس رو داشته باشم خیلی خوشحالم از اینکه هستی بهترین لحظه های عمرم رو مدیون وجود تو ه ستم و از خدای خودم ممنونم که تورو به من داد و اجازه داد که بتونم بهت محبت کنم مواظبت باشم و این سعادت رو نصیب من کرد مه بتونم تربیتت کنم امیدوارم از این مسئولیت بزرگ سربلند بیرون بیام .   پسرم دیروز وقتی از س...
24 ارديبهشت 1391

شمال

سلام زندگیم پسر گلم   مامانی یه هفته پیش چند روز تعطیل بود آخر هفته بابا امیر هم حسابی هوس شمال زده بود به سرش بعد گفت بریم این تعطیلیا شمال عید هم که جایی نرفتیم منم قبول کردم قرار شد بریم خونه دایی بابا امیر شبش همه وسایلارو جمع کردم که صبح زود راه بیفتیم . شبش اومدم شمارو زود بخوابونم مگه حالا میخوابیدی اینم عکسش بازیت گرفته بود حسابی ای قربون خنده هات خلاصه اینکه هر طوری بود ساعت 1 خوابیدی صبح بیدار شدیم ساعت 8 زدیم از خونه بیرون تو هم که همه جا باید توپ هات رو ببری     وقتی راه افتادیم اولش سریع خوابیدی البته جاده هم خیلی شلوغ بود کلافه میشدی همون بهتر که خوابت برد عزیزم وقتی به نز...
19 ارديبهشت 1391

روز اول مهد کودک

سلام نفس   پسرم امروز برای اولین بار گذاشتمت مهد کودک خودت تنها موندی . اول که از ماشین پیادخ شدی سریع رفتی در زدی گفتی باز انگار مهد بابات بود با قلدری تمام . بعد که در باز شد عمه رو دید سریع رفتی بغلش بعد عمه بردتت تو زمین بازی منم اومدم خونه . ولی همش دلم پیش تو بود هی میگفتم نکنه نمونه نکنه بازی نکنه با بچه ها و .................. بابا امیر زنگ زد به عمه آذر اونم بهش گفت اول مه مامانش رفت تا فهمید نیست یکیم گریه کرد ولی بعدش بردیمش حیاط یکم بازی کردش الانم بردیمش تو اتاق آهنگ گذاشتیم داره میرقصه ای قرطی ساعت 1 دیگه طاقت نیاوردم اومدم دنبالت عمه آذر گفت برای روز اول خوب بود بعد از تو دوربین دیدمت گوشی یکی از مربی هارو...
19 ارديبهشت 1391

شیر خوردن

سلام عشقم    مامانی  اول معذرت خواهی کنم ازت که امروز یه کاری کردم واقعا شرمنده ببخشید . پسرم چند روزه که اصلا غذا نمیخوری بردمت دکتر گفت دیگه بسته خانوم شیر نده بهش از شیر بگیرش بزار غذا بخوره انقدر ظلم نکن به بچت فکر نکن داری مادری میکنی و کلی دعوا ................ هر چند حقته باید تا 2 سالگی شیر بخوری ولی به خدا مامان جان اصلا غذا نمیخوری همش چسبیدی بهم یکدم داری شیر میخوری بعضی وقتها احساس میکنم دارم غش میکنم از ضعف . امروز دارو زدم و تا اومدی شیر بخوری یه دفعه یه جوری شدی و زدی زیر گریه و شروع کردی به گفتن میمیش میمیش خیلی ناراحت شدم خیلی گریم گرفت ولی به خدا بخاطر خودت این کارو کردم که غذا بخوری قوی بشی زودی ...
12 ارديبهشت 1391

مترو سواری

سلام گلم خوبی مامانی معلومه که خوبی نمیزارم بد بهت بگذره   مامانی امروز باهم رفتیم 2 تایی واسه اولین بار بهارستان بردم سوار متروت کردم تا عادت کنی به وسایل عمومی به شلوغی هزار ماشاا... نه بغل خواستی نه اذیت کردی پا به پای من راه اومدی 2 ساعت تمام امروز رفته بودیم واسه دفتر بابایی کارت سفارش بدیم تو اون مغازه که کارت میزنن عین آقاها نشستی وقتی هم که راه میومدیم همه مغازه هارو عین اینایی که اولین بارشونه مغازه میبینن نگاه میکردی خلاصه اینکه به 2 تاییمون خیلی خوش گذشت اگه همیشه اینجوری باشی هر جا برم میبرمت پسر گلم هر چند دیگه بزرگ شدی دیگه میفهمی خیلی چیزارو . مامانی دیروز یه عکسی دیدیم که خیلی روم تاثیر گذاشت و داشتم نیم ساعتی گریه...
3 ارديبهشت 1391